موفقیت و شادکامی
موفقیت و شادکامی

"سكوت سرشار ازناگفته هاست"
دلتنگی
های آدمی را
باد ترانه
‌ای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می
گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی
نریخته میماند.

سكوت، 
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق
های نهان
و شگفتی
های بر زبان نیامده.

در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.


* * *
 

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می
كنم
كه چراغ
ها و نشانهها را
در ظلمات
مان
ببیند.

گوشی
كه صداها و شناسه
ها را
در بیهوشی
مان
بشنود.

برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی 
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی
خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه
در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.


* * *
 

گاه 
آنچه ما
را به حقیقت میرساند
خود
از آن عاری است.

زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.


* * *
 

از بختیاری ماست
ـ شاید ـ
كه  آنچه می
خواهیم
یا به دست نمی
آید
یا از دست می
گریزد.


* * *
 

میخواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می
رسد
و
آسمان آغاز میشود.

می
خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.

حس می
كنم و میدانم
دست می
سایم و میترسم
باور می
كنم و امیدوارم
كه
هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.

می
خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می
رسد
و آسمان آغاز می
شود.


* * *
 

چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی
یاریدهنده،
كلامی مهرآمیز،
نوازشی ،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟

چند بار
دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین!
آماده
شو كه دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.


* * *
 

پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.


* * *
 

پنجه در افكندهایم
با دست
هایمان
به جای رها شدن.

سنگین سنگین بر دوش می
كشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.

عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.

در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.


* * *
 

سپیده‌دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.


* * *
 

زخمزننده ،
مقاومت
ناپذیر،
شگفت
انگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه
آن چیز ها
كه "شدن" را
امكان می
دهد.


* * *
 

هر مرگ اشارتیست ؛
به
حیاتی دیگر


* * *
 

اینهمه پیچ،
این
همه گذر ،
این
همه چراغ،
این
همه علامت!
و همچنان
استواری به وفادار ماندن
به
راهم،
خودم ،
هدفم ،
و به تو.

وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می
نماید.


* * *
 

جویای راه خویش باش
از این
سان كه منم.
در تكاپوی انسان
شدن.

در میان راه
،
دیدار می
كنیم
حقیقت را
،
آزادی را
،
خود را
.

در میان راه،
می
بالد و به بار مینشیند
دوستی
یی كه توانمان میدهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم
و یاوری.

این است راه ما؛
تو،
و من
.


* * *
 

در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراهه
یی،

طرح افكندن این راز
_ راز من و
راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی
پُر حاصل است.


* * *
 

بسیار وقتها
با یكدیگر
از غم و شادی خویش سخن ساز میكنیم.
اما در همه چیزی
رازی نیست.

گاه به سخن گفتن از زخم
ها نیازی نیست.

سكوتِ ملال
ها
از راز ما
سخن تواند گفت.


* * *
 

به تو نگاه میكنم و میدانم
تو تنها نیازمند
یكی نگاهی
تا به تو
دل دهد،
آسوده
خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا
به درآیی.

من
پا پس میكشم؛
و در نیم
گشوده،
به روی تو بسته می
شود.


* * *
 

پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز می
كنم.
فریاد می
كشم كه:
«تركم گفته‌اند!»

چرا از خود
نمیپرسم
كسی
را دارم
كه احسا
سم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگی
ام را ،
با او قسمت كنم
؟

آغاز
جداسری
شاید
از دیگران نبود.


* * *
 

حلقههای مداوم،
پیاپی
تا دور دست.
تصمیم
درست صادقانه.

با خود
وفادار میمانم آیا؟
یا راهی سهل
تر اختیار میكنم؟


* * *
 

بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی
دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای
خویشیم.

دلتنگی
مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه
هایش تنفس میكنیم.

تو
و من، توان آن را یافتیم
كه برگشاییم؛
كه
خود را بگشاییم.


* * *
 

بر آنچه دلخواه من است
حمله
نمیبرم؛
خود را به تمامی
بر آن میافكنم.

اگر برآنم
تا دیگر
بار و دیگر بار
بر
پای بتوانم خاست
راهی
به جز اینم نیست.


* * *
 

توان صبر كردن
برای
رو در رویی با آنچه باید روی دهد.
برای مواجهه با آنچه
روی میدهد.
شكیب
یدن؛
گشاده
بودن؛
تحمل
كردن؛
آزاده
بودن.


* * *
 

چندانكه به شكوه در میآییم
از سرمای پیرامون خویش،
از ظلمت،
از كمبود نوری گرمی
بخش؛
چون همیشه،
برمی
بندیم
دریچه كلبه
مان را،
روح
مان را.


* * *
 

اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
از دستم میدهی.

اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
تا انسان آزادی باشم؛
میان ما
همبستگییی از آنگونه میروید
كه زندگی
ما هر دو تن را
غرقه در شكوفه می
کُند.


* * *
 

من آموختهام
به خود گوش فرا دهم؛
و صدایی بشنوم
كه با من می
گوید:
(این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟

نیاموخته
ام
گوش فرا دادن به صدایی را
كه با من در سخن است،
و بی
وقفه میپرسد:
من
(بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟


* * *
 

شبنم و برگها یخزده است و
آرزوهای
من نیز.

ابرهای برف
زا برآسمان درهم میپیچد.
باد می
وزد؛
و توفان در می
رسد.

زخم
های من
می
فسرد.


* * *
 

یخ آب میشود در روح من،
در اندیشه
هایم.

بهار،
حضور توست.
بودنِ توست .


* * *
 

كسی میگوید: «آری
به تولد من،
به زندگی
‌ام،
به بودنم،
ضعفم،
ناتوانی
‌ام،
مرگم .

كسی
میگوید: «آری
به من ،
به تو،
و
از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
شنیدن
پاسخ تو ،
خسته
نمیشود.


* * *
 

پرواز اعتماد را
با یكدیگر
تجربه كنیم.

وگرنه می
شكنیم
بال
های دوستیمان را.


* * *
 

با در افكندن خود
به دره،
شاید
سرانجام
به شناسایی خود
توفیق یابی
.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, توسط رامین و سعید |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.